سرخط خبرها

گفتگو با سیدمحسن میرآفتاب که راهنمای گردشگران آرامگاه فردوسی است | راوی باغ بهشت

  • کد خبر: ۱۳۱۰۰۳
  • ۰۲ آبان ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۲
  • ۲
گفتگو با سیدمحسن میرآفتاب که راهنمای گردشگران آرامگاه فردوسی است | راوی باغ بهشت
سید محسن میرآفتاب از میان کتاب ها، با شاهنامه فردوسی حسابی مأنوس می‌شود، به نحوی که ثمره این مصاحبت و هم جواری در شکل و شمایلش هم نمود پیدا می‌کند

محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ او عاشق واژه هاست، حتی اگر به زبان نیاورد. عاشق این است که آن‌ها را بگذارد مقابلش، نگاه کند، اندازورانداز کند، تکه تکه شان کند و در نهایت بگوید هرکدام از این بخش‌ها ریشه شان کجاست و از کجا آمده اند. او دوست دارد اگر می‌گوید «فرزند»، پشت بندش سریع ادامه بدهد که «ببینید! فرزند از دو بخش تشکیل شده، «فر» یعنی شکوه و «زند» یعنی زندگی؛ پس وقتی می‌گوییم فرزندم، یعنی شکوه زندگی من.» واژه‌ها راهش را به کتاب‌ها باز می‌کنند و کتاب می‌شود سلاحش؛ سلاحی که می‌تواند آن را بگذارد توی کمرش و به مدد آن مسیر زندگی اش را طی کند.

از میان کتاب ها، با شاهنامه فردوسی حسابی مأنوس می‌شود، به نحوی که ثمره این مصاحبت و هم جواری در شکل و شمایلش هم نمود پیدا می‌کند؛ در موی پرپشت و بلندش، در «پهلوان» خطاب کردنش، در «درود» و «بدرود» و «سپاس» گفتنش و در تأکید فراوانش به ادای جمله «به مهر پروردگار». او شما را یاد حافظ نمی‌اندازد یا سعدی یا مولانا؛ او دقیقا شما را یاد فردوسی می‌اندازد. یاد بزرگ‌ترین سخن سرای ما که با شاهکار شاهنامه اش نه تنها نزد ما ایرانی‌ها ماندگار شده، بلکه آوازه اش مرز‌ها را پشت سر گذاشته و به گوش جهانیان رسیده است.

سید محسن میرآفتاب متولد ۶۱ است و بعد دیپلم وارد بازار کار شده است. بی خیال درس و دانشگاه به شکل معمول آن شده و مسیرش را لابه لای همان کتاب‌هایی که می‌خوانده پیدا کرده است. دوره‌ای ساکن تهران بوده و رفته در بازار کار کرده است، اما اکنون بیشتر زمانش را صرف توضیح برای گردشگرانی می‌کند که به آرامگاه فردوسی پا می‌گذارند و البته پژوهش‌هایی در همین زمینه؛ پژوهش‌هایی که نتیجه آموختن از شاهنامه پژوهان است و برخی از آن‌ها در مجلات دانشگاه فردوسی به چاپ رسیده اند و برخی دیگر، در پنج عنوان کتابی که نوشته جا گرفته اند.

باغ بهشت، میهن دوست‌ترین ایرانیان، شاهنامه را بشناسیم ۱ و ۲ و دیوبند. یکی از همین روز‌هایی که اتفاقا آفتاب پاییزی داغی هم روی زمین تابیده با او در محوطه آرامگاه قرار می‌گذاریم و درباره احوالات شخصی و کارش گپ می‌زنیم؛ با سید محسن میرآفتاب که معتقد است شاهنامه تنها داستان رزم نیست، بلکه سراسر آن درس میهن دوستی، آفریدگاردوستی، جوانمردی، پهلوانی، دفاع از آزادی، نبرد با نیرو‌های بد درونی و دادگری و بخشندگی است.

تدریس شاهنامه، بیت به بیت با گزارش اساتید مختلف

روبه روی آرامگاه فردوسی و کنار حوض سی فواره می‌ایستیم؛ حوضی که هر فواره اش نشان دهنده یک سال از تلاش‌های فردوسی برای سرودن شاهنامه است و البته استخری بوده که حالا این شکل و شمایل را پیدا کرده است. درواقع، در زمان بازسازی آرامگاه، بین سال‌های ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷، هوشنگ سیحون، معمار بزرگ آرامگاه بزرگانی، چون خیام و ابوعلی سینا، برای باغ استخری ساخته بود که در بیست سال گذشته این استخر، تبدیل به حوض سی فواره شد. در همان ابتدای آشنایی از او می‌خواهیم از خودش بگوید و کاروبارش و اینکه دقیقا اینجا چه می‌کند و او می‌گوید: «به مهر آفریدگار شانزده سال است با شاهنامه دمخور است.»

در همه این سال‌ها زمانش را برای شناختن و شناساندن شاهنامه صرف کرده و چه برای ایرانی‌ها و چه برای غیرایرانی‌ها شاهنامه تدریس می‌کند: «در شبکه‌های اجتماعی برای گروه‌های مختلف، چه داخل ایران وچه خارج از آن شاهنامه تدریس می‌کنم. بیت به بیت می‌خوانم و گزارش استاد کزازی، استاد جنیدی و استاد خالقی مطلق را کنارش می‌آورم.» میرآفتاب این را هم می‌گوید که، چون استادش فردوسی است و این اثر بزرگ را بدون چشم داشتی برای سرزمین ایران و ایرانی‌ها به یادگار گذاشته است، به تبعیت از او برای ایرانی‌هایی که در آرامگاه با آن‌ها آشنا می‌شود کلاس را به صورت رایگان برگزار می‌کند.

کار کردن در آرامگاه فردوسی را البته دارد هر روز به صورت افتخاری انجام می‌دهد. می‌گوید میراث فرهنگی از ۲۷ اسفند تا اول مهر با او قرارداد می‌بندد، اما در نیمه دوم سال خودش به میل و علاقه خودش این کار را انجام می‌دهد. البته مبلغی هم که از میرث فرهنگی دریافت می‌کند، همان طوری که حدس می‌زنیم و اذعان می‌کند، به قدری ناچیز است که گفتن ندارد.

راوی باغ بهشت

غلط‌های مصطلح و زیادی درباره فردسی رایج شده است

صحبت هایمان را با یاد سی سالی که فردوسی برای سرودن شاهنامه صرف کرد کنار همین حوض سی فواره ادامه می‌دهیم؛ جایی که به قول میرآفتاب بیشتر مهمانان را یاد این بیت می‌اندازد: «بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی» بیتی که برخلاف تصور عموم متعلق به فردوسی نیست. اما بر چه اساس؟ آن گونه که او توضیح می‌دهد و البته در کتاب «باغ بهشت» ش نیز مکتوب کرده است به این دلیل که واژه عجم تنها سه بار در شاهنامه به کار رفته است. یکی در گشتاسب نامه دقیقی و دیگری در هجونامه که هردوی این بخش‌ها سروده فردوسی نیست.

بار سوم نیز در ستایش نامه محمود که بیت‌های ستایش سلطان محمود همه افزوده افزایندگان است که به چامه سرایان درباری پول داده می‌شد تا بیت‌هایی را به شاهنامه بیفزایند. علاوه بر این موارد، از آنجایی که عجم بار منفی و مفهوم اهانت باری دارد، ناهم خوانی آشکاری با دیدگاه فرهیخته ایرانی فردوسی دارد و نمی‌توانسته است در واژگان شاهنامه و فردوسی جایی داشته باشد. ضمن اینکه می‌گوید از لحاظ ریخت ادبی گفتار «سال سی» نادرست محسوب می‌شود. اما صحیح این بیت چیست؟ من این نامه فرخ گرفتم به فال/ بسی رنج بردم به بسیار سال». او البته می‌گوید این دست اشتباه‌ها که درباره فردوسی وجود دارد و در ذهن عموم جا خوش کرده زیاد است.

نهادند رستمش نام پسر

کمی قدم می‌زنیم و راهمان را به سمت سایه‌ای که درختی روی زمین انداخته است کج می‌کنیم. میرآفتاب که به قول خودش مشکلی با آفتاب ندارد زیر نور خورشید صحبت هایش را ادامه می‌دهد. تک و توک آدم‌هایی به جمعمان اضافه می‌شوند؛ آدم‌هایی که یک نگاه به سرووضع یا لهجه‌های متفاوتی که دارند به خوبی عیان می‌کند که مسافرند و اهل مشهد نیستند. این وسط چشممان به چند توریست چینی هم می‌خورد که دارند راه خروج از آرامگاه را پیش می‌گیرند. میرآفتاب می‌گوید توریست‌های اروپایی زیاد به اینجا نمی‌آیند و چین و مالزی عمده گردشگران خارجی آرامگاه را تشکیل می‌دهند. توریست‌های اروپایی بیشتر عاشق شهر‌هایی مثل اصفهان و یزد هستند و سروکله شان بیشتر آنجا پیدا می‌شود.

با جمعیتی که حالا دوباره چند نفر دیگر به آن اضافه شده است به سمت آرامگاه می‌رویم، پله‌ها را به سمت پایین طی می‌کنیم و می‌ایستیم جایی میان سنگ قبر فردوسی و تندیس‌های آویخته به دیوار که احاطه مان کرده اند. این تندیس‌ها شمایلی از داستان‌های شاهنامه است و شامل زاده شدن زال، رستم و شاه مازندران، ضحاک و کاوه آهنگر و داستان خسروانوشیروان دادگر است. ما دقیقا مقابل زال و سیمرغ ایستاده ایم و در چند قدمی نبرد رستم با دیو سپید. راهنما از جایی می‌گوید که سام رفت و فرزندش را دید. کودکی سپیدمو با چهره‌ای سرخ.

پس یک سره از جهان ناامید شد و از ترس سرزنش مردم فرزندش را به کوه البرز که سیمرغ در آن لانه داشت برد. داستان جلو می‌رود و می‌رسد به زاده شدن رستم بعد از پیوند زال با رودابه، دختر شاه کابل. از این پسر پیلتن همه در شگفت شدند. هنگامی که رودابه به هوش آمد پسر را نزدش آوردند. در یک روزگی، چون فرزند یک ساله بود و همتایی نداشت. کودک را رستم نام نهادند و او مانند نقال‌هایی که پیش پرده ایستاده اند و نقالی می‌کنند می‌گوید: «به رستم بگفتا غم آمد به سر/ نهادند رستمش نام پسر.»

حلقه ابتدایی این پیوند مادرم بود

جمعیت آفرینی نثار فردوسی می‌کنند و کم کم پراکنده می‌شوند و ما دوباره صحبت هایمان را با او از سر می‌گیریم؛ صحبت‌هایی که دوباره آن‌ها را به احوالات شخصی اش گره می‌زنیم و می‌رویم عقب و عقب تر؛ جایی که آغاز پیوند او با شاهنامه را کشف کنیم. از او می‌پرسیم حلقه ابتدایی این پیوند کی، کجا و چگونه شکل گرفته است که می‌گوید: «من دو دختر ۱۰ و ۷ ساله دارم که هنوز با آن‌ها شاهنامه را کار نکرده ام.

با این حال دختر‌های من می‌بینند که پدرشان هر شب ساعتی را می‌نشیند مقابل تلفن همراهش و برای کلی آدم از کتابی حرف می‌زند به اسم شاهنامه و از شاعری به نام فردوسی. این تصویر ته ذهن دختر‌های من می‌نشیند و همین آشنایی سطحی خشت‌های اولیه آشنایی آن‌ها با شاهنامه را می‌سازد.» او این‌ها را تعریف می‌کند تا از همین طریق نقبی بزند به دنیای بچگی خودش، وقتی دقیقا مشابه همین اتفاق برای خود او هم رخ داده است: «داستان من هم به همین گونه بوده است. من همیشه شاهد این بودم که مادرم قبل از خواب کتاب به دست دارد و مطالعه می‌کند.

هرچند کتاب‌هایی که او می‌خواند مورد علاقه من نبود، آشنایی ابتدایی من با این فضا از طریق همین رفتار مادرم بود، نه اینکه بخواهد با توصیه‌های کلامی یا امری و جبری من را کتاب خوان کند. این گونه بود که من به کتاب خواندن علاقه‌مند شدم. تقریبا ۹ سال سن داشتم که رفتم سراغ کتاب‌های تاریخی. به تاریخ علاقه داشتم، اما به خاطر سن کم خیلی از چیز‌های آن را متوجه نمی‌شدم. این شد که رفتم سراغ زمان‌های تاریخی.» او به جز مادر از برادرش هم به عنوان حامی دیگرش یاد می‌کند که او را چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی در مسیری که انتخاب کرده حسابی کمک کرده است.

راوی باغ بهشت

از خانه داروغه و هتل تاریخی  پارس تا آرامگاه فردوسی

هرچند بخش عمده فعالیت فرهنگی میرآفتاب این روز‌ها بر راهنمای گردشگر بودن در توس و آرامگاه فردوسی متمرکز است، آشنایی او با تاریخ مشهد تجربه‌های دیگری را هم برای او رقم زده است. او می‌گوید: «فرهنگ سرای بهشت در سال ۹۸ با توجه به شعار سه شنبه‌های بدون خودرو، تصمیم گرفت با دوچرخه برود و کل مکان‌های تاریخی مشهد را به دوچرخه سواران گزارش بدهد. من هم به عنوان راهنمای مهمانان با آن‌ها همراه می‌شدم. از فرهنگ سرای بهشت با دوچرخه رکاب می‌زدیم و می‌رفتیم آرامگاه نادر.

آنجا یک گزارش کوتاه به مهمانان می‌دادم و دوباره سوار دوچرخه می‌شدیم و می‌رفتیم راه آهن. یک گزارش کوتاه دیگر درباره معماری راه آهن هم به دوستان می‌دادم و جا‌های تاریخی و پرقدمت دیگری که در سطح شهر وجود دارد؛ جا‌هایی مثل هتل پارس که قدیمی‌ترین هتل ایران است یا هلال احمر یا مکان‌هایی مانند بیمارستان امام رضا (ع) و خانه داروغه.» میرآفتاب پیش از این نیز در شیراز و یزد راهنمای گردشگران بوده است.

ثبت جهانی توس؟ بعید است فعلا

آیا ثبت جهانی توس می‌تواند شریط جذاب تری را برای توس و آرامگاه فردوسی و در نتیجه گردشگران ایجاد کند؟ میرآفتاب می‌گوید صد در صد این گونه است، اما این اتفاق را بسیار دور می‌داند.
هرچند او اذعان می‌کند در سال‌های گذشته وضعیت آرامگاه فردوسی نسبت به قبل پیشرفت زیادی کرده است: «یک سؤال ساده، در نزدیکی اینجا هتلی برای گردشگران وجود دارد؟ همین یکی از مسائلی است که یونسکو مد نظر دارد. هتل و در قالب یک مفهوم کلی تر، یک پوشش خوب برای اسکان و اقامت گردشگران. در سال‌های گذشته اتفاق‌های خوبی برای توس افتاد. تا همین دو سال پیش ورودی جلوخان وجود نداشت. اینجا خاکی بود و پر از رمال و فالگیر. سال ۹۹ تازه جلوخان افتتاح شد و یک شکل و شمایلی به خود گرفت. در مجموع اینکه یونسکو ایرادات خیلی زیادی از اینجا گرفت و تا آن‌ها حل نشود، این نهاد برای ثبت جهانی توس اقدام نمی‌کند.»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
زینب وزیری
Iran (Islamic Republic of)
۱۸:۴۱ - ۱۴۰۱/۰۸/۲۰
0
1
درود
آفرین بر این نوشتار زیبا
پیروز باشید .
محسن میرآفتاب
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۵۹ - ۱۴۰۱/۰۹/۲۶
0
1
درود و سپاس از روزنامه شهرآرا
سپاس از بانو عظیم‌زاده
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->